نگاهی به پایان سریال Game of Thrones از دید بازیگران
پایان سریال Game of Thrones با تمام تلخیها و شیرینیها فرا رسید و نظرات بسیار متعددی راجع به آن شنیدیم. طرفداران سریال از سرتاسر دنیا و در فضای مجازی به گونههای مختلف نظر و دیدگاه خود نسبت به پایانبندی سریال را بیان میکنند و احتمالاً شما نیز قسمت قابلتوجهی از آنان را شنیدهاید و با برخی موافق، و با برخی مخالف بودهاید. در این میان، جالب است بدانیم که نظر ستارگان سریال راجع به پایان سریال Game of Thrones و همچنین فرجام شخصیتهای خود چیست و اینکه درحقیقت خودشان چه انتظاری از سریال داشتهاند.
کم نیستند ستارگانی چون امیلیا کلارک که نسبت به تغییرات ناگهانی شخصیتاش و همچنین سرنوشتی که دچارش شد، خشنود نیستند. پس از اتمام رسمی سریال، او صحبتها و مصاحبههای متعددی در این باره داشته و گاهاً برخی اتفاقات رخداده در فصل پایانی را غیرمنطقی خوانده است. بهتازگی میسی ویلیامز (Maisie Williams) و لینا هیدی (Lena Heady) نیز از انتظارات خود از پایان سریال گفتند؛ اصلیترین مسئلهای که هردوی آنها نسبت به آن اتفاق نظر داشتند، نوع پایانِ شخصیت سرسی لنیستر بود که برایشان به آنقدر که باید و شاید جذاب نبوده است.
میسی ویلیامز که بازیگر نقش آریا استارک بود، در مصاحبهای با EW گفت:
خیلی دوست داشتم که دوباره با لینا (سرسی) روبهرو شوم؛ خیلی خوب میشد اگر آریا میتوانست سرسی را بکشد، حتی اگر به قیمت از دست دادن جان خودش باشد. هنگام خواندن فیلمنامه حتی تا آنجا که جِیمی و سرسی باهم بودند، انتظار داشتم در آخرین لحظات جیمی چهره خود را آشکار کند و متوجه شویم که او در حقیقت آریا است و برای تمام کردن کارِ سرسی آمده! همیشه فکر میکردم این سرنوشت آریا استارک باشد.
در آنسو، لینا هیدی نیز نسبت به دیدار دوباره آریا و سرسی واکنش مثبتی داشت:
من تا پیش از خواندن فیلمنامه همیشه چنین تصاویری را در ذهن داشتم. پایان سرسی واقعاً آن چیزی نبود که فکرش را میکردم؛ به عقیده من حتی هواداران هم چنین چیزی را نمیخواستند. به هرحال باید آن را قبول کنیم و اینکه در نهایت، آنچه میان جِیمی و سرسی رخ داد جنبه شاعرانه و زیبایی داشت.
باوجود تمام انتظارات و پیشبینیها، اتفاقات نوع دیگری رقم خورد و سرسی زیرآوار جان داد و آریا نهایتاً با کشتی به سمت غرب سفر کرد. درحالی که جان اسنو بهخاطر قتل ملکه خود دنریس به دیوار (The Wall) تبعید گشت، لیدی بریَن به عنوان فرمانده گارد سلطنتی منصوب شد و سانزا ملکه شمال لقب گرفت.
بازیگران و شخصیتهای مختلف، از پایان سریال Game of Thrones گفتهاند، امّا در اینجا قصد داریم به مهمترین و جالبترین مصاحبهها نگاهی بیندازیم:
– صحبتهای امیلیا کلارک درباره زندگی و سرانجام تلخ دنریس
او (دنریس تایگرین) با نیتی والا و امیدی حقیقی سفرش را آغاز کرد و نقشههای بزرگی در سر داشت. مشکل او از جایی شروع میشود که خانواده استارک یا همان استارکها به او علاقه چندانی ندارند و دنی متوجه آن میشود. دنریس از ابتدای کودکی زندگی پر فراز و نشیبی داشته و سالهای سال درحال فرار از دست کینگ رابرت بوده است. پس از آن با بیمهری و خودکامگی برادرش سختیهای وصفناپذیری را پشت سر گذاشت. سفرِ دنریس تا رسیدن به وستروس سفری آسان و بیدغدغه نبود. او مجبور بود صدها نفر را از میان بردارد و گاهاً کارهایی انجام دهد که نباید. پس از تمام این ماجراها، دیگر خیلی دیرتر از آن بود که با دیدن رفتارِ استارکها، بگوید: «مسئلهای نیست؛ برمیگردیم خانه!» او دیگر قادر نبود همه چیز را به حالت قبل بازگرداند. در نهایت او میخواست حداقل جان اسنو او را هرآنگونه که هست، دوست بدارد و مهمتر از آن، قبول کند. امّا این اتفاق هم نیوفتاد و مادر اژدهایان راهی را درپیش گرفت که در تنهای آن چیزی جز تباهی نبود.
آیزاک همپستد رایت از سفرِ طولانی برَن میگوید
شخصیت برن برای من بهشدت جذاب بود، چراکه از یک شخصیت ضعیف، ناتوان و متکی به دیگران، به کلید فهم و درک تمام دنیا تبدیل شد. اینکه برن به پادشاهی رسید، برای بسیاری از افراد یک پیروزی و موفقیت است. او هیچگاه عصبانی نمیشود و برسر کسی فریاد نمیزند، بلکه با دقت تمام شکیبایی به خرج میدهد و تکتک کلمات و تصمیماتش را به درستی انتخاب میکند. بهنظر من، در عصر حاضر، چنین شخصیتی میتواند به ما یادآوری کند که لازم نیست برای رسیدن به موفقیت و یا رساندن صدایمان به گوش همان، فریاد بزنیم؛ گاهی عقلانیت و آرامش میتوانند بهترین وسایل ما باشند.
ترس کیت هرینگتون از مسائل جنسیتی پس از پایان سریال Game of Thrones
یکی از نگرانیهای من پس از کشته شدن سرسی و دنی، اتهام برخی افراد به سریال بود؛ اینکه بگویند چرا شخصیتهای مونث و کلیدی فیلم اینگونه از میان رفتند. امّا من فکر نمیکنم این حرف درستی باشد. چون این افراد زن بودهاند، دلیل نمیشود همیشه کار درست را انجام داده باشند. بدون شک این دو، از محبوبترین و جالبتوجهترین شخصیتهای سریال بودند و این دقیقاً کاری است که «بازی تاجوتخت» انجام میدهد. یعنی، اینکه صرفاً زنهای قدرتمند و بااراده درنهایت انسانهای درستی باشند وبه آنچه میخواهند برسند، تبدیل به یک کلیشه شده است. بازی تاج و تخت این کلیشهها را کنار میزند و اتفاقات به گونه دیگری رقم میخورند. شخصیت دنریس انسان خوبی نبود و در تمام راه سریال، میشد رگههای آن را دید؛ فقط دوست نداشتیم باورش کنیم.
کیت هرینگتون و عقیدهاش راجع به شخصیت دنریس
اگر شما داستان دنریس را از ابتدا بررسی کنید، متوجه میشوید که کارهای وحشتناک زیادی انجام داد. او مردم را به صلیب کشید، افرادی را زندهزنده سوزاند و خیلیها را در راه هدفش از میان برداشت. بنابراین، کشتارِ کینگزلندینگ از همان ابتدا پیشبینی میشد؛ او پتانسیل چنین افعال ترسناکی را داشت. باید به مخاطبان بگویم که شما متاسفانه نمیخواهید با حقیقت روبهرو شوید. شما میدانستید که یک جای کار میلنگد امّا همچنان دنریس را حمایت کردید، کارهایش را توجیه کرده و برایش دست زدید. شما نیز گناهکارید!
امیلیا کلارک از بیانسه (خواننده مطرح آمریکایی) میگوید
ناگهان دیدم که این زنِ زیبا و فوقالعاده دارد به سمت من میآید. آن موقع مراسم اسکار به پایان رسیده بود و داشتیم کلی خوش میگذراندیم. بیانسه به من گفت: «خدای من! از دیدنت خوشحالم. تو واقعاً بینظیری.» در آن لحظات نمیتوانستم خودم را کنترل کنم؛ نزدیک بود گریهام بگیرد. با خود گفتم احتمالاً بیانسه از دیدن حالات من احساس بدی پیدا خواهد کرد، چراکه واقعاً در پوست خودم نمیگنجیدم. خیلی دوست داشتم به او بگویم که وقتی در آخر سریال به یک زنِ دیکتاتور و ترسناک تبدیل میشوم هم مرا دوست بدار؛ لطفا نظرت را راجع به من عوض نکن! من همیشه از طرفداران سرسختِ بیانسه بودهام و اینکه او اینچنین از من تعریف کرد حقیقتاً برایم شگفتانگیز بود.
صحبتهای امیلیا کلارک درباره تغییر ناگهانی شخصیت دنی
کارگردان آن قسمت، آقای میگل از من خواست طوری صحنههای نابود کردن شهر را بازی کنم که گویی یک انسان معتاد، خشن و دیوانه هستم. باید تمامی این احساسات را بهدست میآوردم. باید تمام از خشم و نفرت چندین و چند ساله را بیرون میریختم و آتشی را از دورن شعلهور میساختم. میدانم که بسیاری از مردم آن را دوست نداشتند. دلیل تصمیم دنریس از آن لحظه این بود که پس از تمام سختیهایی که متحمل شده بود، میدانست که همچنان برای بسیاری از افراد کافی و لایق دوست داشتن نیست. قبلش از این مسئله به درد آمده بود؛ و اینکه میدانست برای نشستن روی تخت آهنی باید چیزی فراتر باشد. او یک زنِ شکسته و آسیبدیده بود که پس از دیدن رفتار مردم وستروس نسبت به خودش، دیگر همه چیز را فراموش کرد.
آیزاک همپستد رایت در ابتدا فکر میکرد پادشاه شدن برن یک شوخی است
من واقعاً فکر میکردم این یک نسخه از فیلمنامه است که نویسندگان (دیوید بنیوف و دی. بی. ویس) صرفاً برای شوخی نوشتهاند. وقتی آن را کامل خواندم با خود گفتم:«این واقعیه؟» در مجموع باید بگویم خوشحالم. البته که دوست داشتم در نهایت شخصیت برن بمیرد، مثلا با صحنه متلاشی شدن سرش یا یک همچین چیزهایی!
صحبتهای نیکولای کاستر والدو درباره پایان جِیمی لنیستر
سرسی و جیمی نهایتاً در آغوش یکدیگر جان دادند، که به هرحال باتوجه به کارهایی که انجام داده بودند، چنین پایانی میتواند برایشان حکم یک پایانِ خوش را باشد. ظاهراً کاستر والدو به پایان شخصیتش علاقه بسیاری دارد.
به عقیده من، چنین پایانی برای این زوج خیلی عالی بود؛ سرسی هیچگاه حاضر به تسلیم نمیشد. در فصل چهارم، وقتی بران (Bronn) از جیمی پرسید که دوست دارد چگونه بمیرد، جیمی گفت در آغوش زنی که دوستش دارم. پس چنین اتفاقی کاملاً قابل پیشبینی بود. در آن لحظات آخر، آنها دوباره ارتباطی عمیق برقرار کردند و جمله جیمی واقعاً تاثیرگذار بود: «به من نگاه کن، فقط تو چشمای من نگاه کن، فقط من و تو هستیم…»
میسی ویلیامز از پیشنهاد The Hound در قسمت پایانی میگوید
آریا قصد داشت سرسی را به قتل برساند، امّا سگ شکاری (The Hound) او را راضی کرد تا برگردد و جان خودش را نجات دهد.
سگ شکاری گفت: «دوست داری مثل من باشی؟ میخواهی تمام زندگیات مانند من باشد؟» در ذهنم پاسخ دادم که بله، همین را میخواهم. امّا… رابطه با گندری (Gendry)، دیدن دوباره جان و فهمیدن آنکه دیگر به تنهایی برای خودش مبارزه نمیکند، بلکه برای خانوادهاش میجنگد؛ همه اینها موجب شدند که آریا نظرش را برگرداند و از خواستههای شخصی دست بکشد. در آن لحظه او فکر میکند در زندگیاش هنوز مسیری طولانی درپیش دارد و لازم نیست در اینجا کشته شود. البته که این پایانبندی کمی برایم عجیب بود، چراکه آنچه در سر داشتم بسیار متفاوتتر بود.
صحبتهای نیکولای کاستر والدر راجع به ترک بریَن توسط جیمی
او [جِیمی] بالاخره باید برمیگشت؛ یک جورهایی میدانستیم که این قصه برایش پایان خوشی نخواهد داشت. نکته جالب اینجاست که آنها نهایتاً به یک تعادل رسیدند و لیدی برین و جیمی برای مدت کوتاهی در کنار هم بودند. امّا جیمی فکر میکند راه دیگری وجود ندارد؛ صرفا برای مدتی، این مسئله را فراموش میکند، شاید هم خودش را گول میزند. مخاطبان سریال هم چنین فکری کردند که شاید جیمی لنیستر بتواند راه متفاوتی در پیش گیرد. امّا متوجه میشویم که او چنان به خانواده و مخصوصاً سرسی وابسته است که راه دیگری پیش رویش نمیبیند. کسی که دوستش دارد تنهای تنها است و باید نجاتش دهد. به نظر من همه اینها منطقی است، حتی اگر دوستش نداشته باشیم.
سوفی ترنر و سرانجام سانزا استارک
من عاشقش بودم. وینترفل تنها جایی است که او [سانزا] احساس امنیت و راحتی میکند. و میدانم جایی بهتر از وینترفل وجود ندارد که سانزا بتواند آن را رهبری کند. او قطعاً فرمانروایی عادل و دوستداشتنی خواهد بود و این همان چیزی است که مدتها برایش تلاش کرد؛ میخواست به خانه بازگردد و از آن محافظت کند… حال، هرآنچه میخواست را دارد.
منبع: ENews